غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

یک شب مونده به تحویل سال

یک شب مونده به تحویل سال نو چهارتایی حسابی گشتیم اوّل رفتیم خونه ی عزیز و آقاجونشون و ترجیح دادیم ماهی شب عید رو باهم بخوریم: بعدش رفتیم به مغازه ای و برای باباجی شون ماهی قرمز و سبزه گرفتیم: و در پایان رفتیم خونه ی خودمون و شما دوتا خواهرا با سبزه ی قشنگی که « خاله صغری» مامان محمدجواد برامون درست کرده بود، عکس گرفتید: و این هم غزل و ماهی های بلوری ماهی هایی که هرگز نمیمیرن تا ما ناراحت نشیم. وقتی ماهی خونه ی باباجی مرد، غزل میگفت: ماهی رفت پیش خدا ...
29 اسفند 1394

وقتی برق نبـــــود

غزل و سحر عزیزم در آستانه ی سال نو، یکی از شب های اسفندماه برق قطع شد. بابایی خونه نبود. از تاریکی مطلق سحر به شدت ترسید و گریه کرد و من بغلش کردم تا ترسش کم بشه، اما غزل باصبوری سرجای خودش نشست. من چندبار غزل رو صدا زدم و گفتم اصلا تکون نخور، غزل هم به حرفم گوش کرد و از جاش تکون نخورد. توی خونه هیچ وسیله ی روشن کننده ای نداشتیم. اوّل با نور گوشیم، یه کم به شما دوتا آرامش دادم بعد یهو به ذهنم رسید که چند روز پیش برای عید « شمع حاجی فیروز» خریده بودیم. شمع رو روشن کردم و شما خیلی خوش حال شدید. غزل اینقدر مهربون بود برای نترسیدن آبجی سحرش، نور تبلت رو به سمت سحر میگرفت. توی عکس های زیر « فلش دوربین&...
28 اسفند 1394

مهمونی خونه ی زن دایی نجمه

چند روز مونده به سال نو و آغاز سال 95 بنابه رسوم و سنت های قشنگ ما ایرانیها وسایلی رو به عنوان هدیه و عیدی برای نوعروس میبریم. از اونجایی که عزیز و باباجی وسایلی رو آماده کرده بودن تا ببرن خونه ی زن دایی نجمه شون ما هم اونارو همراهی کردیم اون شب، شام هم اونجا دعوت بودیم خداروشکر شما دوتا خواهر، خیلی آبروداری کردین و فازتون عاااالی بود. و به همه خوش گذشت این هم عکس های اون شب: سحر و هدایای نوعروس( زن دایی نجمه) غزل و سحر در حال نشاط و بازی غزل جون، اولین نفری که سر سفره ی شام حاضر شد زن دایی جون از پذیراییتون ممنونیم. خیلی بهمون خوش گذشت   ...
26 اسفند 1394

خاطرات اسفند

بازی سحر با کیف غزل خنده های زیبای سحر ایام فاطمیه در مسجد و مراسم عزاداری وقتی سحر عزیزم بیمار بود و در تب میسوخت و به عزیزجون تکیه داده غذای سفارشی سحر با دستپخت عزیز خواب بعداز ظهر با حضور کلاه قرمزی( بچه ی غزل) سحر و حلما(مهمونی خونه عمه لیلا) مهمونی خونه عمه لیلا سحر جون بعد از حمام بازیهای غزل با پوشیدن سارافونی که زن عمو حمیده عیدی داده ...
25 اسفند 1394

بوی عیـــــد

وقتی نزدیک به سال نو بودیم، علی رقم بیماری و سرماخوردگی، سعی کردیم محیط اطرافتونو شاد کنیم. یه شب میرفتیم بیرون دیدن ماهی های قرمز مغازه ها... یه شب میرفتیم خرید لباس نو ... یه شب میرفتیم خرید کفش نو ... یه شب میرفتیم دیدن سفره های هفت سین و گلهای قشنگ نوروزی... و یک شب هم به اتّفاق دایی عبّاس و زن دایی نجمه برای شام رفتیم بیرون این اوّلین باری بود که سحر رو برای شام بیرون میبردیم، خداروشکر نسبتا عکس العمل خوبی داشت و با کمک زن دایی نجمه و بابایی آروم بود. غزل هم که کلّا با محیط برون کیف میکنه، کاملاً خودمونی، برای خودش دور میزد و با بادکنکهای اونجا بازی میکرد و ...   ...
24 اسفند 1394

ایستـــــــادگی

    سحر کوچولو و نازنینم، حدود دو هفته است که چهاردست و پا میری مشکلات و خاطرات چهاردست و پا شدنت یه طرف و مشکلات علاقه ی تو به ایستادن یک طرف تقریبا ده روزیه، مبل ، تخت و ... چیزهای مختلف رو میچسبی و روی پاهات می ایستی، اینقدر پاهات کوچیک و ناتوانه که تعادل نداری و زمین می خوری بسته به زاویه ی زمین خوردنت ، یا درد می کشی یا دوباره با خنده می ایستی دلم برات قنج میره وقتی میخوری زمین و گریه میکنی و این یکی دو روزه حفظ تعادلت خیلی بهتر شده فقط برای نشستن ترس بزرگی تو دلته، ترس از اینکه چجوری و با چه زاویه ای بشینی که نخوری زمین و دردت نیاد. سحـــــر جونم، شاید بیست سال...
9 اسفند 1394

اولین سفر به شمال برای سحر

سحــــــر عزیزم در ایّام 22 بهمن خانواده ی ما به اتفاق عزیز و باباجی و خاله زهرا و فاطمه به مدت پنج روز رفتیم شمال خونه ی خاله منیژه و این اوّلین سفــــر شمال بود که تو میرفتی بخاطر بارندگی و سردی هوا تورو به ساحل نبردیم در مسیر رفت از جاده ی فیروزکوه، یه سر خونه ی عزیزشون رفتیم و از حیاط پر از برفشون عکس انداختیم این غزل جونه این هم بابایی و سحر جون وقتی رسیدیم محمودآباد، اکثرا خونه ی خاله بودیم همونجا به اندازهی کافی برای تو و غزل هیجان و تنوع داشت که سرتون گرم بشه حضور فاطمه جوووون و کمکهاش برای نگهداری شمادوتا حضور مبینا و رومینا خیلی برای شما بچه ها خوب بود و این هم عکسایی که در این مدت از ش...
6 اسفند 1394
1